سرور

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

برای رفتن به صفحه دیگه به بخش برچسب بروید سرور...
ما را در سایت سرور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : taha1364 بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 20:12

وقتی خیلی کوچک بودم مادرم یه تلفن دیواری خرید. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید. بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفا بود! ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا می کرد.بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم، روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی می کردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم. دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد. فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود. گفت: اطلاعات لطفا. انگشتم درد گرفته .... حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهایم سرازیر شد. پرسید: مامانت خانه نیست؟ گفتم: هیچکس خانه نیست. پرسید خونریزی داری؟ جواب دادم : نه، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم. پرسید: دستت به جا یخی می رسد؟ گفتم: می توانم درش را باز کنم. صدا گفت: برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار.یک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم. پرسیدم تعمیر را چطور می نویسند؟ و او جوابم را داد. بعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفاتماس می گرفتم. سوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست.... سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد.روزی که قناری ام مرد، با اطلاعات لطفا تماس گرفتم و پرسیدم: چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها را پر از شادی می کنند، عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل می شوند؟ گفت: عزیزم، همیشه به خاطر داشته ب سرور...ادامه مطلب
ما را در سایت سرور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : taha1364 بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 20:12